بزرگنمايي:
اخبار ويژه - روزنامه بهار در مطلبي داستانک گونه اشاراتي سياسي دارد که اخبار ويژه بدون قضاوت و تفسير براي خوانندگان خود نقل مي نمايد:
خرس سفيد ساکت و ساده نشسته بود زير سايه سارِ سروِ سه کنجِ حياط و سود خود را در سماق سبز مکيدن ميديد و تصنيفِ سمن بويان را صدباري ميشد با صداي رسا که هيچ شباهتي به نسخه اصلي نداشت زمزمه ميکرد. . . پلنگ سياه توي آشپزخانه مشغول درست کردن چاي نبات بود و ناراحت از اينکه روح زنده ياد سرهنگ قذافي هم به خانه شان نقل مکان کرده. سرهنگ علاوه بر چند بز و گوسفند، چادر مسافرتي اش را هم با خود آورده بود و گوشه حياط نصب کرده بود. خرس قهوهاي مشغول لاپيچ لول کردن بود و توتون تنباکو را نم ميزد و پيمانه ميکرد. او از سرهنگ قذافي قول گرفته بود که نشاني اين مکان را هيچوقت به ارواح ديگر لو ندهد. وگرنه تاريخ دوباره تکرار ميشود و بلاهايي که در ليبي بر سرهنگ آورده بودند اينجا دوباره تکرار ميشد. سرهنگ قذافي باترس و خشم «که معلوم نبود اين دو حس را چطور با هم هماهنگ کرده بود» پذيرفت. خرس قهوهاي و پلنگ سياه و روح سرهنگ رفتند زير سايه سرو و بساط را پهن کردند. . . پلنگ سياه پک زد و گفت: همه چي مون جور بود فقط روح سرهنگ قذافي مون کم بود!خرس سفيد گفت: حتما حکمتي داره. . . پلنگ سياه گفت: باقرجان، تو رو به ارواح امواتت اداي بايزيد بسطامي رو براي ما درنيار همون خرس قطبي ميشي بيشتر بهت مياد. . خرس قهوهاي خنديد و گفت: نگران سرهنگ نباشيد من بهش اولتيماتومهاي لازم رو دادم. . . روح سرهنگ قذافي دوباره خشم وترس را قاطي کرد و به خرس و پلنگ سياه خيره شد. پلنگ سياه گفت: من تا اين ديلاق اينجاست راحت نيستم. همش حس ميکنم به ما نظر بد داره. . . خرس سفيد گفت: رييس اون فقط يه روحه ديگه تموم شد، گذشت دوران اوشتولم پشتولمش. . . پلنگ گفت: از اين جانور هيچي بعيد نيست. . . خرس قهوهاي گفت: خوبيش اينه حرف نميزنه وگرنه مصيبت داشتيم. . .پلنگ گفت: من هنوزم حيرونم اين چرا اومده اينجا. . . خرس قهوهاي گفت: فکر کنم فرستادنش تا از شيوههاي زمام داريش الگوبرداري کنيم. . . خرس سفيد گفت: بر اساس يه نظريه کوانتوم متاسفانه بايد بگم همسانان يکديگر را جذب ميکنند. . . خرس قهوهاي گفت: يعني ما و سرهنگ قذافي مثل هميم؟ خرس سفيد گفت: متاسفانه بله. . . خرس قهوهاي گفت: اين توهين به مقام شامخ سرهنگ قذافيه. ما هيچوقت نميتونيم شبيه اون باشيم. . . خرس سفيد گفت: چرا، بهنظرم سبک ما شبيه به هم هستش. . . پلنگ بعداز چند دقيقه سکوت گفت: شما رو ول کنند آبرو و اعتبار مارو به فنا ميديد. . . خرس قهوهاي گفت: رييس سرهنگ قذافي کم خدمت نکرده به مردمش. . . پلنگ گفت: ما هم خدمت کرديم. . . خرس قهوهاي به متلک گفت: بله ما پديده سانديس زديم براي مردم. تامين اجتماعي درست کرديم. موسسات مالي اعتباري تاسيس کرديم. هووووو اين همه خدمات! پلنگ گفت: يکبار يکي از مسئولين بالا «با دستش بالا را نشان داد» البته نه طبقه بالا. به من گفت: عزيزم خسته نباشي. واقعا ما بهت حسودي ميکنيم. . . خرس سفيد گفت: احسنت. . . خرس قهوهاي زد رو شانه سرهنگ قذافي و گفت: در هرحال اين سرهنگ بهر يه کاري اومده. . . سرهنگ قذافي که از حرفهاي آن سه نفر هيچ نفهميده بود بلند شد و آرام آرام رفت توي چادرش و بزش را صدا زد و مشغول شير دوشيدن شد.
-
يکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶ - ۹:۱۵:۱۵ AM
-
۲۰۶۹ بازديد
-
روزنامه بهار
-
پیام ویژه
لینک کوتاه:
https://www.payamevijeh.ir/Fa/News/3878/