پیام ویژه
داریم خفه می شویم، نجاتمان بدید
چهارشنبه 18 تير 1399 - 14:44:33
پیام ویژه - جام جم / جزئیات 25 دقیقه تلاش جانباختگان آتش‌سوزی کلینیک سینااطهر برای فرار از مرگ در این گزارش می‌خوانیم.
یک هفته بعد از آتش سوزی مرگبار در ساختمان سینا اطهر در شمال تهران که مرگ تلخ 19 کادر درمان و مراجعه‌کننده را رقم زد، خانواده جانباختگان جزئیات تازه‌ای را از آخرین تلاش کادر درمان برای فرار از آتش و دود تشریح کردند.بررسی تماس‌های جانباختگان با خانواده شان نشان می دهد، آنها تا 25 دقیقه بعد از شروع آتش‌سوزی زنده بودند.
این در حالی است که مدیرعامل سازمان آتش نشانی تهران در صحن شورای شهر اعلام کرده بود، افرادی که در طبقه آخر حضور داشتند به خاطر شدت آتش و دود در کمتر از یک دقیقه جان باخته‌اند. حالا اما خانواده‌برخی جانباختگان نسبت به عملکرد دستگاه‌های امدادی به‌خصوص آتش‌نشانی در این حادثه ایراد گرفته و تاخیر آنها در ورود به ساختمان را یکی از دلایل مرگ عزیزان خود می دانند. به گفته داوری،مدیرعامل سازمان آتش نشانی تهران، آتش نشانان در کمترین زمان ممکن به محل رسیده و افرادی را که در طبقه پایین بودند، نجات دادند.
وی افزود: به دلیل بسته بودن در پشت‌بام، این دود و حرارت به اتاق جراحی که در آن باز بوده،وارد شده و گزارش‌ها نشان می‌دهد متأسفانه افرادی که در این اتاق قرار گرفته‌اند، کمتر از یک دقیقه جان خود را از دست داده‌اند و نتوانسته‌اند هیچ عکس‌العملی نشان دهند. امیر مهدیانی، فرمانده عملیات آتش‌نشانان در شب تلخ تهران درباره تاخیر در نجات جان گرفتاران در آتش به جام‌جم گفت: بعد از اعلام حریق به سازمان آتش‌نشانی، نزدیک‌ترین ایستگاه‌ها به محل آتش‌سوزی اعزام شدند. با وجود شلوغی محل و بافت منطقه، آتش‌نشانان در کمترین زمان ممکن در محل حاضر و به دو گروه تقسیم شدند؛ یک گروه به اطفای حریق پرداخته و گروه دوم نجات گرفتاران در آتش را در دستور کار قرار دادند. ابتدا سراغ افراد گرفتار در طبقه سوم رفتیم که مشخص شد، افرادی در اتاق عمل بوده‌اند. یک تیم به این طبقه رفت اما افرادی که در این طبقه بودند جان باخته بودند. شش نفر هم وارد اتاقی حدود یک و نیم متر در یک متر شده و در را از داخل قفل کرده بودند که بعد از بازکردن در متوجه مرگ پنج نفر آنها شدیم. یک نفر هنوز نفس می‌کشید که به بیمارستان منتقل شد اما او هم جان باخت. در این عملیات اولویت نجات جان افراد گرفتار در آتش و دود بود. با این وجود خانواده متوفیان روایت دیگری از این ماجرا دارند.
فهیمه رحمانی
23 ساله، کارشناس بیهوشی
آخرین تماس: 20:57 با همسر
مدت زمان گفت‌وگو: 53 ثانیه
حدودا شش ماهی می‌شد فهیمه به عنوان متخصص بیهوشی در کلینیک جراحی محدود کار می‌کرد. قبل از آن دختر آرام و محجوب کلینیک مشغول درس خواندن در دانشگاه آزاد تهران بود. زمان حادثه ساعت 20 و 40 دقیقه بود که فهیمه با همسرش تماس گرفت و از او خواست شامی را که برایش آماده کرده است، بخورد؛ غذایی که محمد، همسر فهیمه فرصت نکرد آن را بچشد، چون دقایقی بعد زن جوان بار دیگر با همسرش تماس گرفت و این بار شوکه کننده‌ترین خبر زندگی محمد را به او داد. محمد جبلی، همسر فهیمه در گفت‌وگو با جام‌جم گفت: ساعت 20 و 40 دقیقه بود که فهیمه با من تماس گرفت و گفت محمد تو شامت را بخور،من امشب اینجا شام می‌خورم. تلفن را که قطع کرد چند دقیقه بعد باز هم تماس گرفت و این بار ساعت 20 و 53 دقیقه بود. صدای فهیمه مضطرب بود و تا گوشی را برداشتم گفت: «محمدکلینیک آتش گرفته. همه جا دود است. دارم خفه می‌شوم.» خیلی شوکه شده بودم.گفتم: «مقنعه‌ات را روی صورتت بکش. بدو بیا بیرون از آنجا.»
گفت: «نمی توانم جایی بروم.مریضم هنوز بیهوش است.» بعد گفت به آتش‌نشانی زنگ بزن.
تماس فهیمه با محمد 53 ثانیه طول کشید. همان تماسی که در آن خبر آتش‌سوزی را داد، اما بیشتر از جان خودش به جان بیماری فکر می‌کرد که مسؤولیت او را به عهده داشت.
محمد در ادامه گفت: سریع حاضر شدم و از خانه‌مان در شهرک ولیعصر به سمت کلینیک رفتم. به آتش‌نشانی هم زنگ زدم.آخرین تماس فهیمه با من ساعت 20 و 57 دقیقه بود. سعی می‌کرد آرامم کند تا مضطرب نباشم و در طول مسیر تصادف نکنم. فهیمه گفت: «محمد، حال من خوب است. با سرعت رانندگی نکن که تصادف نکنی»؛ اما در همان حال سعی می‌کرد با همان لحن آرام از من کمک بخواهد و گفت:«عجله نکن، اما زود به دادم برس
تا خفه نشدم. »
محمد بعد از آن دیگر هرگز صدای همسرش را نشنید. همسرش که زندگی تنها دو سال به آنها فرصت با هم بودن داد.
خانواده فهیمه از عملکرد آتش‌نشانی در شب حادثه رضایت ندارند. همسر فهیمه گفت: «وقتی من به محل حادثه رسیدم،آتش‌نشانان هنوز وارد ساختمان نشده بودند. شاید اگر نیروهای امداد زودتر وارد اتاق عمل می‌شدند، الان این همه نیروی جوان جان خودشان را از دست نداده بودند.»
فاطمه اعلائی
23 ساله، کارشناس بیهوشی
آخرین تماس: 21 و7 دقیقه با پدر و مادر
مدت زمان گفت‌وگو:60 ثانیه
پدر آرام و قرار ندارد و هنوز مرگ فاطمه را باور نمی‌کند. این غم بزرگ بر دلش بسیار سنگینی می‌کند. بغض راه گلویش را گرفته و هر جمله‌ای که بر زبان جاری می‌کند گریه امانش نمی‌دهد. کمی آرام که می‌شود، می‌گوید: «فاطمه سومین فرزندم است. فارغ‌التحصیل کارشناسی بی‌هوشی اتاق عمل بود. سه ماه قبل از حادثه به کلینیک رفته و در بخش اتاق عمل کار می‌کرد. سه‌شنبه دهم تیرماه که حادثه انفجار و آتش‌سوزی در محل کار دخترم رخ داد مصادف با شب تولدش بود. آن شب من در محل کارم در شهرری بودم. ساعت 20 و 50 دقیقه تلفن همراهم زنگ زد. فاطمه بود و به سختی حرف می‌زد و گفت: بابا بابا نجاتم بده، دارم خفه می‌شوم. گفت محل کارش آتش گرفته و مدام تکرار می‌کرد تو را به خدا بیا کمکم کن. بعد تلفن قطع شد و همان موقع همسرم تماس گرفت و خبرداد که دخترم با او نیز حرف زده و کمک خواسته و او راهی محل کار او شده است.
ساعت 21 و 1 دقیقه دوباره فاطمه زنگ زد و گفت: بابا دارم خفه می‌شم بیا. صدایش خیلی ضعیف بود. ساعت 21 و یک دقیقه دوباره خودم زنگ زدم که جواب نداد، دو دقیقه بعد دوباره زنگ زد و جواب که دادم به سختی نفس می‌کشید و صدایش قطع شد. تا ساعت 21 و 10 دقیقه دخترم زنده بود و تماس‌ها را جواب می‌داد اما بعد از آن دیگر ارتباط‌مان قطع شد.»
پدر داغدیده ادامه داد: «وقتی به محل رسیدیم ساختمان سوخته بود. به مرد آتش‌نشان التماس کردم بگذارد داخل ساختمان بروم اما اجازه نداد. همراه یک مرد دستفروش که چند‌نفر از خانم‌های داخل ساختمان را نجات داده بود از پشت ساختمان وارد شدیم. طبقه سوم که رسیدیم افرادی پشت پنجره بوده و دست تکان می‌دادند و در حال خروج از محل بودند. سراغ دخترم را گرفتم که گفتند طبقه بالاست، اما نتوانستیم راهی به آنجا پیدا کنیم. بعد به ما گفتند همه خفه شده‌اند، محل را ترک کنید و روز بعد بروید پزشکی‌قانونی و اجساد را تحویل بگیرید. آنجا مطمئن شدم دخترم برای همیشه پر کشیده است. وقتی در پزشکی‌قانونی جسد را تحویل گرفتیم، فهمیدیم او در همان اتاقکی بوده که پیکر شش نفر دیگر در آنجا پیدا شد. آتش‌نشانی اگر زودتر خود را به محل می‌رساند، الان فرزندان ما زنده بودند.»
مادر فاطمه نیز آنقدر گریه کرده که دیگر نای حرف‌زدن ندارد و می‌گوید: «ساعت 20 و 38 دقیقه دخترم به من زنگ زد و خبر داد که کارش تمام شده است. 20 و 45 دقیقه دوباره با من تماس گرفت و در حالی که نفس‌نفس می‌زد، گفت: مامان اینجا آتش‌گرفته و داریم خفه می‌شویم. نجاتم بدهید و تلفن قطع شد . دوباره زنگ زدم جواب نداد و سریع به شوهرم زنگ زدم و بعد خودم راهی محل کار دخترم شدم. در طول مسیر فاطمه پنج بار دیگر به من زنگ زد. فقط می‌گفت مامان نجاتم بدهید، دارم خفه می‌شوم. 20 و 58‌دقیقه دو تماس از دست‌رفته از دخترم داشتم و چند دقیقه بعد که دوباره به او زنگ زدم، جواب نداد. چند دقیقه‌ای از ساعت 21 گذشته بودکه دوباره زنگ زد و به‌سختی گفت مامان خداحافظ، عاشقتم، دوست دارم مامان خداحافظ. بعد تلفن قطع شد و هر چه زنگ زدم دیگر جواب نداد. »
محدثه رضی
27 ساله، تکنیسین بیهوشی
آخرین تماس: 21 و 2 دقیقه با همکار
مدت زمان گفت‌وگو:60 ثانیه
محدثه و احسان و رها دستیاران دکتر علی اکبری بودند. هر زمان که دکتر در هر کلینیکی جراحی انجام می‌داد، آنها همراهش بودند. آن شب هم محدثه همراه دکتر در کلینیک جراحی بود و قرار بود بعد از عمل دوستانش را ببیند و با هم برای شام به یک رستوران بروند. پنج دقیقه قبل از حادثه بود که او به یکی از همکارانش که با هم قرار رستوران داشتند زنگ زد.همکار محدثه درباره شب حادثه می‌گوید: «آن شب ساعت 20 و 30 دقیقه بود که محدثه با من تماس گرفت و گفت عمل تمام شده و همراه بچه‌ها تا پنج دقیقه دیگر از اتاق عمل خارج می‌شوند.»
از پنج دقیقه‌ای که محدثه وعده‌اش را داده بود زمان بیشتری گذشت و خبری از او نشد. ساعت دقیقا 20 و 53 دقیقه بود که محدثه دوباره با همکارش تماس گرفت.
«تماس ما 22 ثانیه طول کشید. محدثه فقط گفت دارم خفه میشم. گرمه. دارم می‌سوزم. و بعد قطع کرد. من خیلی نگران شدم. حدسم این‌که آتش‌سوزی اتفاق افتاده، کار سختی نبود. در مدت 9دقیقه چهار بار با او تماس گرفتم و هر بار جواب می‌داد. انگار نفس تنگی داشت. نمی‌توانست درست حرف بزند. صدای جیغ و داد بچه‌ها را می‌شنیدم. پرسیدم احسان آنجاست و محدثه گفت که هست. خودم هم صدای احسان را شنیدم. می‌گفتم از آقایان کمک بخواهید که شیشه‌ها را بشکنند. می‌دانستم در راه‌پله‌های پشت‌بام پوشک دپو کرده بودند و نمی‌توانستند به آنجا بروند.»
آخرین تماس محدثه با همکارش ساعت 21 و 2 دقیقه بود: «به سمت کلینیک حرکت کرده بودم. ساعت 21 و 2 دقیقه باز هم شماره محدثه را گرفتم. تلفن را جواب داد، ولی زیاد حرف نمی‌زد. فقط می‌گفت داریم خفه می‌شویم. من حرف می‌زدم و می‌گفتم یک کاری کنید. هر چه به ذهنم می‌رسید می‌گفتم، اما او فقط می‌گفت کمک‌مان کنید. یکدفعه تلفن قطع شد و بعد از آن دیگر جوابی نداد.»
مژگان دهقان
25 ساله، منشی اتاق عمل
آخرین تماس: 21 و 10 دقیقه با دوست
مدت زمان گفت‌وگو:30 ثانیه
مهناز واحد، کارشناس سی اس‌‌آر اتاق عمل است. صدایش انگار از شدت اندوه از اعماق چاه بیرون می‌آید. می‌گوید: «از وقتی کلنگ کلینیک را زدند در آنجا کار می‌کردم. همه خانواده‌ها به خاطر عزیزانشان یک داغ دیدند، اما من همه بچه‌هایی را که با آنها دوست بودم از دست دادم.»
او در مورد شب حادثه می‌گوید: «آن شب شیفت من نبود. ساعت 20 و 58 دقیقه بود که یکی از دوستانم به من زنگ زد. خانه‌شان در همان کوچه کلینیک است. متوجه آتش‌سوزی شده بود و می‌خواست حالم را بپرسد. تا آن موقع من از ماجرا خبر نداشتم. وقتی فهمیدم کلینیک آتش گرفته به مژگان زنگ زدم.»
مژگان چهار سال بود که منشی اتاق عمل کلینیک بود. ساعت 21 و 10 دقیقه بود که مهناز با او تماس گرفت: «تماس ما 30 ثانیه شد. مژگان نمی‌توانست حرف بزند. من هم ترسیده بودم و فریاد می‌زدم و می‌گفتم خوبی؟ اوضاع بچه‌ها خوب است؟ و او خس‌خس‌کنان و با سرفه می‌گفت کمک‌مان کنید. به دادمان برسید.»
یکدفعه تماس قطع شد و مژگان دیگر جواب نداد. من شماره تماس همه بچه‌ها را داشتم. به هر کدامشان زنگ می‌زدم جواب نمی‌دادند.با رئیس اتاق‌های عمل تماس گرفتم. گفت که او هم با مژگان حرف زده و مژگان به او گفته بود که با مریم خرسندی در اتاقک انباری پشت اتاق عمل که وسایل و تجهیزات عمل را در آنجا می‌گذاشتیم، پنهان شده‌بودند.»
مهناز واحد در مورد یکی دیگر از پرسنل به نام آیدا زمانی گفت: «آیدا سر عمل دکتر اکبری بود و کارش تمام شد و بیرون رفت. پدر آیدا سر کوچه کلینیک منتظرش بود. یکدفعه آیدا به پدرش می‌گوید شا‌رژرم را جا گذاشته‌ام و برمی‌گردد که بردارد. همان موقع کلینیک آتش می‌گیرد. آیدا هم با پدرش تماس گرفته بود و گفته بود، دارم خفه می‌شوم.»

http://www.Yazd-Online.ir/fa/News/377818/داریم-خفه-می-شویم،-نجاتمان-بدید
بستن   چاپ