پیام ویژه
نگاهی به کتاب افشاگر «خشم»؛
رازهای تکان ‌دهنده دنیای ترامپ: از نامه های عاشقانه تا «ژن برتر»
دوشنبه 31 شهريور 1399 - 18:30:44
پیام ویژه - با این کتاب، در دنیای مرموز ترامپ سیر کنید. کتاب با شتاب نوشته شده اما خواننده را به جهانی پر از کشفیات تکان ‌دهنده می ‌برد.

به گزارش جماران ، کتاب جدید «باب وودوارد» به نام «غضب» (خشم)، چه اطلاعاتی را فاش می‌ کند؟ در این کتاب می ‌فهمیم که رئیس جمهور دونالد ترامپ آدم باهوشی نیست، و اعضای کابینه ‌اش او را خودشیفته نادانی می ‌دانند که احساس ندارد و فرق راست و دروغ را نمی‌ فهمد. ترامپ با کوردلی خطر ویروس کرونا را دست کم می‌ گیرد، چون نمی‌خواهد بد دیده شود. او برای هیچ چیزی مسئولیت قبول نمی ‌کند، مدام پُز ثروت و ذکاوتش را می‌ دهد، و از هیچ کس تعریف نمی‌ کند، ولی هر کسی را که جلوی راهش قرار بگیرد، تحقیر می‌ کند.
ولی خب، ما همه این ‌ها را قبلا می‌ دانستیم، مگر نه؟ ما قبلا می ‌دانستیم که «رکس تیلرسون» وزیر خارجه سابق ترامپ به همکارانش گفت که ترامپ «یک ابله» است و «جان کنی» مدیر پرسنل اداری کابینه ترامپ، بیشتر وقت ‌ها از او به عنوان «احمق» یاد می ‌کرد. ما می‌ دانیم که سایر مقامات رسمی، «بی ‌اخلاقی» ترامپ و «رفتار جنسیت‌ زده» او را تقبیح کرده ‌اند، و می ‌دانیم که «جیم متیس» وزیر دفاع سابق، از دیدن رفتار ترامپی در «به سخره گرفتن قانون اساسی»، هم «خشمگین» و هم «هراسیده» بود. ما از امید دادن ‌های واهی ترامپ که بارها گفته است ویروس کرونا «مثل یک معجزه...محو می ‌شود»، خبر داریم و می ‌دانیم که تماس تلفنی «عالی»‌اش با رئیس جمهور اوکراین، که منجر به استیضاحش شد، چگونه بود. ما حتی می ‌دانیم که کشته‌ شدگان آمریکایی در جنگ از دید ترامپ «بازندگان» و «فریب خوردگان» هستند.
دوره ترامپ پر از «کشفیات تکان ‌دهنده» یکی پس از دیگری است و حالا فقط محض تغییر، بعضی از این «کشفیات عجیب» به بیرون درز کرده است. با هر کشفی گفته می‌ شود که دوره ریاست جمهوری او با این یکی پایان می‌ گیرد، ولی ترامپ هر دفعه با زرنگی از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌ کند و خادمانش مثل قبل به او وفادار می ‌مانند.
کتاب «غضب» با نگاه به سابقه وقایع، جزئیات تازه‌ ای از دانسته‌ های قبلی را برملا می ‌کند، اما آن قدر اندک که حیرت کمتر کسی را برمی ‌انگیزد. این وقایع به قدری کهنه شده ‌اند که خاصیت شوک ‌آوری خود را از دست داده‌ اند. آن چه کتاب را در خور توجه می ‌کند، مستند کردن خودبینی، بزدلی و توهم ‌زدگی ترامپ است که بارها و بارها باعث شده تا ماموران و مقامات اطلاعاتی از ترس توهین‌ ها و تحقیرهای او سکوت پیشه کنند.
وودوارد آینه‌ ای تمام ‌نما از رئیس جمهور و تعدادی از همکارانش به تصویر می‌ کشد. مثلا به ما یاد می‌ دهد که متیس، ترامپ را «خطرناک» و برای ریاست جمهوری «ناشایست» می‌ داند، و نهایتا زمانی که می ‌فهمد احکام ترامپ از صرفا «ابلهانه» به «مجرمانه و ابلهانه» گراییده، استعفا می‌ دهد. در این مورد خاص، ترامپ به «پیتر ناوارو» مشاور تجاری کاخ سفید گفته است که «ژنرال ‌های بی ‌همه ‌چیزش» را «یک مشت ترسوی سوسول» می ‌داند. همزمان، وودوارد فاش می‌ سازد که «دن کتس» رئیس سابق اطلاعات ملی احتمال این را که ترامپ با «پوتین همدست» بوده باشد، جدی دانسته و «بدترین سوءظن‌ ها» را برای رئیس جمهور در نظر گرفته بود. آن طور که کتس به متیس گزارش داده، ترامپ «فرق بین راست و دروغ را نمی ‌فهمد.» «آنتونی فائوچی» رئیس مؤسسه ملی آلرژی و بیماری‌ های عفونی هم چیزی کمتر از این نگفته که در یک جمع خصوصی اظهار کرده بود: «مدت زمان تمرکز ترامپ در حد یک عدد منفی است.»
وودوارد با دست یافتن به 25 نامه منتشر نشده بین ترامپ و «کیم جونگ اون» رهبر کره شمالی، شخصیت «با یک نگاه می‌ بیند و دل می‌ بازد» ترامپ را واکاوی می ‌کند. ترامپ با این یک جمله در رابطه با تمایل سریعش به کیم، دستاویز خوبی به وودوارد داد: «شما به محض این که زنی را می بینید، در همان لحظه اول می ‌فهمید که قرار است آن اتفاق بیفتد یا نه.»
و بعد معلوم شد که رابطه ترامپ و کیم در ادامه به یک داستان عشقی خنده‌ دار تبدیل شده است. کیم در نامه ‌ای در کریسمس 2018 به ترامپ نوشت: «هرگز آن لحظه تاریخی را که دست گرم شما را گرفته بودم فراموش نمی ‌کنم.» او دوباره در نامه‌ ای به تاریخ 10 ژوئن 2019 نوشت: «مثل آن لحظه کوتاهی که سال گذشته با هم در سنگاپور داشتیم، هر دقیقه ‌ای که کنار هم بودیم ... در هانوی لحظه شکوهمندی بود که در حافظه باقی می ‌ماند.»
ترامپ که سرمست از این نامه‌ های عاشقانه بود، قبول کرد که در تاریخ 30 ژوئن 2019 در منطقه امن اشتراکی بین کره شمالی و کره جنوبی با کیم دیدار کند. در آن دیدار، ترامپ در حالی که در قسمت کره جنوبی ایستاده است، با شرم و تعارف از کیم می ‌پرسد: «دوست داری بیایم آن طرف خط؟»
کیم جواب می‌ دهد: «بله، حتما دوست دارم بیایید این طرف»، و ترامپ هم روی خاک کره شمالی قدم می ‌گذارد. او همان شب نامه پر از احساسات خود را برای کیم می‌ نویسد: «بودن در کنار تو امروز بسیار لذت ‌بخش بود.» و در شرایطی که خطر قدرت هسته ‌ای کره شمالی جدی است، این «معاشقه تهوع ‌آور» بیش از اندازه سوررئال می‌ شود.
اما دنیای ترامپ به شمع و گل و پروانه محدود نمی‌ شود. در کتاب وودوارد می ‌فهمیم که از همان اوایل فوریه 2020، همان زمانی که ترامپ از عزمش برای پایین آوردن درجه خطر برای مردم سخن می‌ گفت، برایش روشن بود که ویروس کرونا «کشنده ‌تر» از «حتی شدیدترین آنفلوآنزا» است. وودوارد در این قسمت ترجیح داده بوده است که این خبرهای تشویش ‌آور را پیش خود نگه دارد تا شاید نخواهد کتاب را به خبرنامه ‌ای تبدیل کند که به مردم می ‌گوید رئیس جمهور‌شان در مورد ویروسی که تا کنون جان نزدیک به 200 هزار آمریکایی را گرفته، عملا به آنها دروغ گفته است.
نگارش «غضب» با شتاب همراه بوده است و این شتاب هرازگاهی خود را نشان می‌ دهد. وودوارد در صفحه 356 آورده است: «روز جمعه، 19 ژوئن، ترامپ بی‌ خبر به من تلفن زد.» سپس 18 صفحه بعد، می ‌نویسد: «روز چهارشنبه 8 ژوئیه، ترامپ بی ‌خبر به من تلفن زد.» باز شش صفحه بعد می‌ نویسد: «ترامپ صبح روز سه شنبه 21 ژوئیه، بی ‌خبر به من تلفن زد.» (تا این جا باید فهمیده باشیم که وودوارد می ‌خواسته بگوید تلفن ترامپ بی ‌خبر بوده است). ساختار روایتی کتاب هم ناهماهنگی دارد و بخش‌ ها انسجام موضوعی ندارند و گویا تصادفی ترتیب گرفته ‌اند. با این حال، خواننده احساس نزدیکی و خوشایندی دارد که انگار در دل جریانات قرار داشته و در کنار نویسنده در اتاق ایستاده و شاهد خوش‌خلقی ‌ها و بدخلقی ‌های رئیس جمهور است. 
طبق مشاهدات وودوارد، ترامپ که از اعتقاد عمومی مردم نسبت به این که «باراک اوباما» مرد باهوشی است، دل خوشی نداشته، اعلام می‌ کند که هوش اوباما «بیش از حد جدی گرفته شده» و داستانی را بازگو می ‌کند از ژن برتر خود و اموالش، که گویا «عموی من استاد دانشگاه ام ‌آی ‌تی بود ... و پدر من از او هم باهوش‌ تر بود. این سرمایه خوبی است. می‌ شنوید که همه‌ جا صحبت از نخبگان می‌ کنند ... که وای عجب خانه قشنگی دارند. نه، خانه من از آنها هم قشنگ ‌تر است. هر چه آنها دارند، من بهترش را دارم.»
کتاب «غضب» همچنین نشان می‌ دهد که خودبرتربینی شدید ترامپ و زورگویی ‌های مداوم او چگونه مقامات ارشد دولت را به چاپلوسی و ترس از دست دادن موقعیت‌ شان کشانده است. به نوشته وودوارد، معاون اول رئیس جمهور هرگز با ترامپ مخالفت نمی‌ کند. به نظر دن کتس دوست قدیمی مایک پنس، او ظاهرا «تسلیم، تابع و فرمانبردار» شده است. در بحث اخراج «جیمز کامی» رئیس سابق اف‌ بی ‌آی، در جلسه کاخ سفید، وودوارد می‌ گوید که «راد روزنستاین» معاون دادستان کل، معتقد بوده است که کامی باید اجازه بیابد که داوطلبانه کنار بکشد، اما از ترس این که ترامپ خوشش نیاید، «سکوت کرده» است. پس از اخراج نامتعارف کامی، ترامپ «اندرو مک‌ کابه» معاون وقت اف ‌بی ‌آی را منصوب کرد و مدعی شد که «صدها پیام از پرسنل اف‌ بی‌ آی گرفته است که گفته ‌اند «از این انتصاب بسیار خوشحال شده‌ اند.»
ودوارد می ‌نویسد که مک ‌کابه معتقد بوده است که بیشتر پرسنل در اف ‌بی ‌آی «غمگین بودند، نه خوشحال»، اما «نخواسته هیچ یک از اینها را به رئیس جمهور بگوید و او را ضایع کند»، و به همین دلیل او هم مثل روزنستاین سکوت کرده است. به طریقی مشابه، متیس و کتس، از ترس رئیس جمهور «پیوسته در دفتر وضعیت اضطراری دور میز به هم نگاه می ‌کنند و نگرانند»، ولی باز هم چیزی نمی‌ گویند.
و بالاخره، بیشتر کتاب به خود وودوارد مربوط می‌ شود. قدرت او در متقاعد کردن مردم است که بهتر باید بدانند که او طرف آنهاست. این تکنیکی است که روزنامه‌ نگاران به کار می ‌برند تا با تملق‌ گویی بیشتر، احساس نزدیکی ایجاد کنند تا درگیری.
گاهی به نظر می ‌رسد که او از نقش تملق ‌گویی خود خارج می ‌شود و در جایگاه مشاور قرار می‌ گیرد. مثلا آنجا که ترامپ توجیه می ‌کند که چرا از رئیس جمهور اوکراین خواسته بود که برای جو بایدن پرونده تحقیق و تفحص باز کند، وودوارد دست از سوال برمی ‌دارد و به ترامپ پند و اندرز می‌ دهد. او می‌ گوید، «بگذارید یک نصیحتی از روی تجربه به شما بکنم. بگذارید از روی ده‌ ها سال تجربه‌ ای که دارم، بگویم که در چنین مواقعی، با یک عذرخواهی ساده همه چیز فراموش می‌شود.» طبیعتا ترامپ چنین نصیحتی را قبول نمی ‌کند، اما خواننده کاری از دستش برنمی‌آید و با تعجب از خود می‌ پرسد: «چرا یک روزنامه ‌نگار باید در موضوع خبری خود توصیه سیاسی بکند؟»
در جایی دیگر،‌ وودوارد از ترامپ تقاضا می‌ کند که همدردی بیشتری با معترضان موضوع نابرابری نژادی از خود نشان دهد. (در جایی که ترامپ معتقد است که «رئیس جمهور، به حق، از قدرت خود برای اعزام نیروی نظامی استفاده کرده تا مسئله اعتراضات را مدیریت کند» و معترضان را گاهی «این چپی‌های تندرو بی‌نوا» و گاهی «شورشی ... اراذل ... ستیزه‌ جو» و گاهی «مردم بسیار بد» توصیف کرده است)، وودوارد در پاسخ، سعی می ‌کند پدیده «سفیدپوست برتر بینی» را برای ترامپ خود برتر بین توضیح دهد: «آیا هیچ درکی از این داری که این سفیدپوست‌ برتربینی باعث جدایی تو شده و خود ما سفیدپوستانِ خود برتربین هستیم که باید راهی برای بیرون رفتن از این مشکل پیدا کنیم تا بتوانیم خشم و دردِ به ویژه سیاه‌پوستان را بفهمیم؟»
ولی حتی باب وودوارد هم نمی‌ تواند حس همدردی ترامپ را برانگیزاند. ترامپ به او اطلاع می‌ دهد که «نخیر. واقعا مستی زده به سرت انگار؟» و بعد هم کلی لاف می ‌زند که چه کارهایی که برای «مردم سیاه‌ پوست» نکرده است.
با این حال، ملغمه تملق و شماتت وودوارد کار خود را کرد و ترامپ را به پاسخگویی وا داشت. و او حرف زد و حرف زد (بر خلاف توصیه خدمه‌ اش، ترامپ به وودوارد اجازه ضبط 18 مصاحبه را داد). وقتی وودوارد از ترامپ پرسید آیا کسی در نوشتن سخنرانی‌ ها به او کمک کرده است، وی گفت «بله. من آدم‌ دارم. آنها برای من ایده می‌ آورند. اما ایده‌ ها مال من است، باب. ایده ‌ها مال خودم است.»
و دست آخر هم می ‌گوید «دوست داری یک چیزی را بدانی؟ همه چیز مال من است. می‌ دانی که. همه چیز.»

http://www.Yazd-Online.ir/fa/News/453755/رازهای-تکان-‌دهنده-دنیای-ترامپ--از-نامه-های-عاشقانه-تا-«ژن-برتر»
بستن   چاپ