پیام ویژه - اعتماد / زن جوان گفت: با پسرجوانی در فضای مجازی آشنا شدم و با حرفهای عاشقانه او روابط ما خیلی نزدیک شد تا این که به بهانه ازدواج فریبم داد.
بعد از آن که مادرم ماجرای زن صیغهای پدرم را فهمید، بلافاصله تقاضای طلاق داد و از او جدا شد. من هم که کودکی خردسال بودم نزد مادرم ماندم. او در یک شرکت خصوصی کار می کرد تا هزینه های زندگی را بپردازد. در این شرایط من دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و زمانی که 17ساله بودم در یک شرکت تولیدی مشغول کار شدم و برای خودم یک موبایل خریدم. در همین روزها بود که با پسرجوانی در فضای مجازی آشنا شدم و با حرفهای عاشقانه او روابط ما خیلی نزدیک شد تا این که به بهانه ازدواج فریبم داد.
زن جوان در ادامه سرگذشت سیاه خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: زمانی فهمیدم که آن پسرجوان متاهل است و حتی یک فرزند هم دارد که دیگر در همین روابط احساسی و عاطفی آینده ام را تباه کرده بودم. در این وضعیت او برای حفظ آبروی خودش و با رضایت مادرم مرا به عقد موقت خودش درآورد ولی طولی نکشید که به دلیل همین روابط نامشروع به زندان افتاد و من هم به ناچار ازاو جدا شدم. همسرش نیز وقتی متوجه رفتارهای ناشایست شوهرش شد از او طلاق گرفت.
من که نزد مادرم بازگشته بودم، دیگر نمی توانستم حرف وحدیث های دیگران را تحمل کنم، این بود که خانهای مستقل اجاره کردم و متاسفانه دوباره فریب شیادان فضای مجازی را خوردم و با مرد دیگری آشنا شدم که با داشتن 3 فرزند، همسرش را طلاق داده بود.
بازار ![]()
اما زمانی که من به عقد موقت آن مرد درآمدم، همسرش هم پشیمان شد و به زندگی مشترک خودش بازگشت. این در حالی بود که حالا من صاحب یک دختر از او شده بودم. با وجود این دوباره اختلافات آن ها شدت گرفت و مهریه اش را به اجرا گذاشت و وقتی همسرم به زندان افتاد، بازهم تنها شدم و چون هیچ سرپناهی نداشتم من هم تقاضای طلاق دادم و دخترم را به مادربزرگم سپردم تا خودم بتوانم سرکار بروم چراکه در یکی از سایت های واسطه گر مرد جوانی برای نگهداری پسر5 سالهاش آگهی یک پرستار جوان داده بود.
بعد از گفتگوی کوتاهی با آن مرد جوان و برای مراقبت از پسرش به منزل آن ها رفتم. یک هفته بعد او از من خواست تا دخترم را هم به منزل او ببرم که با پسرش بازی کند. من هم فرزندم را به خانه اش بردم اما چند روز بعد پدر آن جوان نزد من آمد و پیشنهاد کرد برای آن که به راحتی به منزل پسرجوانش رفت وآمد کنم و نوه اش به من عادت کند به عقد موقت پسرش درآیم و همان جا زندگی کنم. من هم که شرایط را این گونه دیدم، پذیرفتم. ولی خیلی زود رفتارهای آن مرد جوان هم تغییر کرد. او دچار بیماری اختلال سوءظن بود و مدام مرا با همین بهانه کتک می زد و آزار می داد به طوری که همه روزهای زندگی ام سیاه شده بود و همواره در خانه حبس بودم. دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم و در یک فرصت مناسب از خانه فرارکردم و با پیشنهاد یکی از دوستانم به کلانتری آمدم تا راهکاری برای رهایی از این شرایط بیابم.