پیام ویژه - اعتماد / مرد جوان گفت: 11ساله بودم که درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرج خانواده باشم چرا که پدرم به خاطر اعتیادش، خانه نشین بود و مدام اوقاتش را پای بساط موادمخدر میگذراند.
مرد جوان درباره سرگذشتش گفت: با سفارش مادرم شاگرد نقاش ساختمانی شدم و با مرد بنایی که در همسایگی ما زندگی میکرد، سرکار میرفتم. خیلی زود در حرفه نقاشی مهارت پیدا کردم و به درآمدزایی رسیدم اما به محض این که از سر کار به خانه بازمیگشتم، پدرم پولهایم را میگرفت و به سراغ ساقی محله میرفت تا موادمخدر تهیه کند! بقیه درآمدم را نیز به مادرم میدادم تا هزینه خورد و خوراکمان شود. این وضعیت آشفته زندگی موجب شده بود تا اختلافات بین پدر و مادرم هر روز شدت بیشتری پیدا کند. اگرمن سرکار نمیرفتم معلوم نبود چه بلایی به سرخانوادهام میآمد، به همین دلیل بیشتر کار میکردم تا خواهرانم درس بخوانند و مادرم اشک نریزد!
ازسوی دیگر غیرتم اجازه نمیداد تا مادرم درخانههای مردم کارگری کند ولی بازهم مدام تحقیر میشدم و مورد سرزنش پدرم قرار میگرفتم. او مرا بیعرضهای راحتطلب خطاب میکرد که نمیتوانم مانند دیگران درآمد بیشتری داشته باشم! وخرج و مخارج خانواده را تامین کنم. دراین شرایط بود که طاقت مادرم طاق شد و تصمیم گرفتیم پدرم را در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کنیم.
خلاصه او را به زور قانون به یکی ازمراکز ترک اعتیاد اجباری معرفی کردیم.6ماه بعد وقتی پاک شد و اعتیادش را کنارگذاشت، اخلاق و رفتار او نیز تغییر کرد و برای مدتی مهربان شد تا حدی که3سال دور مواد مخدر را خط کشید و این روزها بهترین دوران زندگی ما بود. ولی بازهم ورق برگشت و پدرم دوباره استعمال موادمخدر را شروع کرد به قول معروف توبه گرگ مرگ بود! مادرم که دیگر نمی توانست این وضعیت را تحمل کند به همراه خواهرانم به منزل پدر بزرگم رفت و تهدید کرد که دیگربه زندگی مشترک با پدرم برنمی گردد!حال من ماندم و پدری که دیگر دوستانش را به خانه دعوت می کرد و باهم پای بساط می نشستند. منزل ما به پاتوق مصرف موادمخدرتبدیل شده بود و من هم وقتی از سرکار به خانه بازمی گشتم باید بساط پذیرایی و چایی را برای آن ها فراهم می کردم. آن زمان 18ساله بودم و به خاطر سن بالای پدرم از خدمت سربازی معاف شدم. ازطرفی دلم به حال پدرم می سوخت و از سوی دیگر به تنهایی از عهده مخارج او و مادرم برنمی آمدم چون پدربزرگم نیزوضعیت مالی خوبی نداشت و من تنها نان آور خانواده بودم.
خلاصه کار به جایی رسید که مادرم طلاق گرفت ولی من همچنان مخارج تحصیل خواهرانم را می پرداختم و پول موادمخدر پدرم را هم می دادم. در همین روزها بود که با پیشنهاد یکی از هم بساطی های پدرم، من هم برای آرامش روحی و تسکین دردهای ناشی از کارهای ساختمانی به مصرف سیگار و موادمخدر رو آوردم. حالا من هم به پاتوق پدرم اضافه شدم و شروع به مصرف موادمخدر کردم. طولی نکشید که دیگر نمی توانستم به موقع در سرکار حاضر شوم و کارفرماها به خاطر اعتیادم مرا اخراج می کردند. دراین شرایط و با افزایش بهای موادمخدر، مصرف «گل» را آغاز کردم. مادرم زمانی متوجه موضوع شد که دیگر من به یک معتاد حرفهای تبدیل شده بودم. مادرم که خیلی نگرانم بود مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کرد ولی فایدهای نداشت و خیلی زود لغزش کردم تا حدی که برای تامین هزینههای اعتیاد به سرقت محتویات خودرو روی آوردم و به یک دزد حرفه ای تبدیل شدم. در یکی از شب ها که مشغول دستبرد به خودرویی در اطراف پنجراه بودم ناگهان نیروهای گشت کلانتری را بالای سرم دیدم و دستگیر شدم.
با صدور دستور ویژه ای از سوی رئیس کلانتری تحقیقات گسترده افسران دایره تجسس برای کشف سرقت های این جوان22ساله در حالی آغاز شد که وی در منجلاب اعتیاد فرو رفته بود.
بازار ![]()