پیام ویژه - اعتماد / رعنا بعد از سالها زندگی مشترک تصمیم به طلاق گرفته است. او میگوید در تمام این سالها سختی زیادی تحمل کرده و حالا قصد طلاق دارد.
رعنا برای اعتمادآنلاین از زندگی مشترکش میگوید.
بازار ![]()
*چند سال است ازدواج کردهای؟
ما ۱۹ سال قبل ازدواج کردیم و بلافاصله هم بچهدار شدیم.
*چطور با همسرت آشنا شدی؟
او به خواستگاری من آمد. آن زمان دانشجو بودم.
*بعد از پایان تحصیل ازدواج کردی؟
سال سوم دانشگاه بودم که ازدواج کردم. بعد دیگر درسم را ادامه ندادم. چون خیلی زود باردار شدم.
*چند فرزند داری؟
دو دختر و یک پسر.
*چرا از زندگیات راضی نیستی؟
شوهرم ۲۰ سال از من بزرگتر است. وقتی از من خواستگاری کرد زنش مرده بود. چون ما زندگی معمولیای داشتیم پدرم گفت با این مرد ازدواج کنی، خوشبخت میشوی. او یک پسر داشت که قرار شد مادرشوهرم بزرگش کند. البته آن بچه برای من دردسر نداشت. الآن هم خارج از کشور است.اما وقتی ما ازدواج کردیم فهمیدم چه اشتباهی کردهام، با اینکه رفاه مالی داشتم اما اصلاً از زندگیام لذت نمیبردم.
*پس چرا در این زندگی ماندی؟
چون نتوانستم خودم را اداره کنم. اعتماد به نفس جدا شدن نداشتم و همه این سالها دروغ شوهرم را به رویش نیاوردم.
*چه دروغی گفته بود؟
او یک زن صیغهای هم داشت، وقتی با من ازدواج کرد، اما آن زن همچنان بود. حالا بچهها بزرگ شدهاند. من هم میانسال شدهام و میتوانم درست تصمیم بگیرم.
*به شوهرت گفتی رازش را میدانی؟
بله گفتم. او هم گفت دلش برای آن زن میسوزد و برای همین نگهش داشته است.
*با طلاق موافق است؟
نه. مخالفت کرده، میگوید مرا دوست دارد و طلاق نمیدهد اما من راضی به ادامه زندگی نیستم. دیگر به هوویم حسادت هم نمیکنم. فقط دیگر نمیخواهم با شوهرم زندگی کنم.
*بچهها چه میگویند؟
ناراحتاند و ترسیدهاند.
*چطور میخواهی خودت را اداره کنی؟
نمیدانم. راستش خودم هم ترسیدهام اما سعی میکنم روی پای خودم بایستم. میخواهم درست زندگی کنم. با دروغ نمیتوانم ادامه دهم. کمی پسانداز دارم با آن شروع میکنم تا بعد ببینم چه میشود.